یادزدودگی دوران کودکی، یعنی ناتوانی در به خاطر آوردن بیشتر وقایع زندگی قبل از 5 یا 6 سالگی، مورد توجه بسیاری روانشناسان از جمله فروید و شاختل بوده است. این شکاف عمیق در حافظه ما اولین بار توسط فروید مورد توجه قرار گرفت. او خاطر نشان ساخت که ما در دوران کودکی، تجربه های شدیدی در زمینه دوست داشتن، ترس، خشم، حسادت و غیره داشتیم، اما خاطرات ما از آنها بسیار با شرمندگی، زشتی و بدی همراه میشوند و به همین دلیل، ما آنها را به ناهشیار واپس میرانیم.
شاختل معتقد بود که فروید تا حدی درست میگفته است. شاختل اظهار داشت که یادزدودگی دوران کودکی، در وهله نخست به دلیل شیوههای ادراکی تجربه ماست. بیشتر تجربه و حافظه بزرگسالان، بر اساس مقولههای کلامی است. ما به یک تابلو نقاشی نگاه میکنیم و به خودمان میگوییم این تابلو متعلق به پیکاسو است و بدین طریق آنچه را دیدهایم، به خاطر میآوریم. در مقابل، تجربه دوران کودکی به طور گستردهای پیشکلامی است و به طور مستقیمی تحت تاثیر حواس است (کاری که هنرمندان انجام میدهند). در نتیجه چنین تجربهای نمیتواند از طریق رمزهای کلامی، علامت گذاری و برچسب زده شود و سپس به خاطر آید. بنابراین همچنان که رشد میکنیم و سیستم حافظه ما بر حسب برچسب کلامی عمل میکند، تجربههایی را که بر اساس احساسات در حافظه ذخیره شدهاند را از دست میدهیم.
منبع: کتاب نظریههای رشد، ویلیام کرین